تو طاقت لحظه لحظه حسرتو نداری دیوونگی بسه وقتی چاره ای نیست

تا کی میتونی میون خنده هم بباری …

آرزو کن عاشقت نباشم تا بتونم از نگات جداشم

آخ که چشات آخ که چشات آخ که چشات

نفس من بی تو بند میاد دل کندن ازت خیلی دل میخواد

دلم تورو میخواد تورو میخواد تورو میخواد

با آخرش کاری ندارم چون آغاز این قصه از آخر بود

مردم نگفتم چی ازت میخوام پرپر زدن بال و پر عشقت

باشه قبوله من یه دیوونم دیوونگی هم یک سر عشقه

من به هر کسی رسیدم لحظه ی خداحافظی بود

قلبم اصلا از گذشته خاطر خوشی نداره

بکش این خاطره رو که قصد خودکشی نداره

باران مهر و ماه و آیینه باران شعر و شبنم و شبدر

باران که میبارد تو در راهی از دشت شب تا باغ بیداری

از عطر عشق و آشتی لبریز با ابر و آب و آسمان جاری

همیشه بودی و من تورو ندیدم انگار بگو بگو که هستی برای آخرین بار

وقتی دوری تنهاییم نزدیکه قلبم بی تو میترسه تاریکه

چه لحظه ها که بی تو یکی یکی گذشتن عمرمو بردن اما یه لحظه برنگشتن

عکسای جامونده از تو شاهدن گریه آرومم نکرد حتی یه کم

کوچه کوچتو تماشا میکنه پنجره بغضمو حاشا میکنه

تو که نیستی دیگه کی به جز خودم درو رو خستگیام وا میکنه

قسم به نام خوب تو همیشه میرسم به تو تو دل دل دقیقه هایی

چه قهر عاشقانه ای اگر که گم نمیشدم به این جنون نمیرسیدم

نمیگذشتم از قفس از ارتفاع چشم تو اگر شبی نمیپریدم

وقتی همه مسافرن تنها بمونی بهتره

وقتی که سخته عاشقی وقتی که عشق عاشق کشه

دورمو دیوار میکشی دلم به تنهایی خوشه

دوس دارم من این حس نفس گیرو دوس دارم من این خاطره بازی رو

من و تو باشیم و انتظار قرار دوباره من و تو باشیم و خنده ای که تمومی داره

من و تو باشیم و حال خوب دلامون دلامون رها بشیم از این روزگاری که بی اعتباره