یه قشون پشت سرش جنگ میکنه جون دلم نگاش چی کارا میکنه

نگار دردت نبینم نگار و مه جبینم نگار جون دلم محرم بشی دستت بگیرم

نگار دردت نبینم نگار و مه جبینم نگار جون دلم محرم بشی دستت بگیرم

تا تو از راه رسی شاعران شعر سرایند قوم مردان مبارز به این شهر بیایند

تا تو از راه رسی پنجره ها باز بمانند مرد و زن بر سر هر کوچه آواز بخوانند

خالی از لطف نباشد گذری کنی از این کوچه بن بست

عادلانه نیست من بمانم و حسرت مدام عادلانه نیست قسمتم از این عشق ناتمام

هم مسیر من حال زندگیم رو به راه نیست هم مسیر من حق ما دوتا درد و آه نیست

هم مسیر من حال زندگیم رو به راه نیست هم مسیر من حق ما دوتا درد و آه نیست

حکم دل است که فاصله است بین من و تو

حتی اگر از دوریت این دل بمیرد عاشق محال است که فراموشی بگیرد

من در خطرم بی عشق بی بال و پرم بی عشق

بی منت تورا دوس دارم بی علت تورا میخواهم …

لبخند بزن دیوانه جان من که تورا دوست دارم لبخند بزن آرام جان لبخند تورا دوست دارم

دوست دارم تورا دوست دارم …

هرچه از عشقت کنارم ماند به خودت میسپارم ای دوست

بعد از تو باران هنوز میبارد بعد از تو این خانه هنوز مرا دارد

در خوابم نمیبینی مثل مرا دیگر غرور من اینجاست تنها نمیمانم راحت برو بگذر

رفتی آواره شد خانه ماندم غریبانه لعنت به بی کسی

قلب من این چنین آسان نمی لرزید عشقت اما به غم هایش نمی ارزید

دنیا را بردی همراهت به نابودی دنیا غم شد مگر تو چند نفر بودی

به یاد تو نفس نفس بریده ام از این قفس زندان است جهان من

عشقت چرا تاوان من شد رفتی غمت پایان من شد

از هر گناهی توبه کردم چشمان تو ایمان من شد